ART NEWS

موسسه فرهنگی هنری ســـــرای هنــــر مازنــد

ART NEWS

موسسه فرهنگی هنری ســـــرای هنــــر مازنــد

به انگیزه فرا رسیدن ایام نوروز

طنزپردازان تئاتر خاطرات شیرین خود را برای سایت ایران تئاتر بازگو کردند   

 

KHAMSE

 
پیمان شیخی:
فصل بهار و آغاز نوروز همیشه برای ما ایرانیان بهانه‌های مختلفی را با خود به همراه می‌آورد. از جمله این‌که کمی بخندیم و شاد باشیم.
به گزارش سایت ایران تئاتر، در این میان امسال به سراغ تعدادی از اهالی تئاتر رفتیم که از قضا همیشه در کار خنداندن مردم هستند.
اما پرسش ما از آن‌ها این بود: خنده‌دارترین خاطره دوران کاریتان تا به امروز چه ‌بوده است؟

مرتضی احمدی: خنده‌ای که نمایش را تعطیل کردمرتضی احمدی بازیگر پیشکسوت تئاتر می‌گوید:«سال 1328 یا 1329 در نمایشی که در تئاتر فرهنگ آن زمان و تئاتر پارس فعلی روی صحنه بود، من به عنوان بازیگر مقابل مرحوم تفکری که در آن زمان معروف به قهرمان کمدی کشور بود، ایفای نقش می‌کردم. در این نمایش نقش من فرزندی لوس و بی‌کاره بود که از پدرم که مرحوم تفکری نقش آن را بازی می‌کرد، کلاشی می‌کردم و مثلاً مقداری سم خریده بودم و هر گاه که پدر حاضر نمی‌شد به من پول بدهد او را تهدید می‌کردم که اگر پول ندهد سم را می‌خورم و خودکشی می‌کنم. من هر شب مرحوم تفکری را روی صحنه می‌خنداندم و او می‌گفت که این کار را نکنم، تا عاقبت در یکی از اجراها وقتی من این دیالوگ را گفتم تفکری برخلاف متن چیز دیگری گفت و من که انتظار شنیدن دیالوگی غیر از متن را نداشتم آن قدر خندیدم که مجبور شدیم پرده را بکشیم.»
علیرضا خمسه: بازیگر فراموش کارعلیرضا خمسه بازیگر پرتوان ژانر کمدی هنرهای نمایشی کشورمان می‌گوید:«بارها پیش آمده که در حال ایفای نقش تا آستانه خنده رفته‌ام، اما تربیت بازیگری‌ام اجازه خندیدن را به من نداده است. اما در همین ارتباط خاطره‌ای دارم که مربوط به سال‌ها قبل و اجرای نمایش"دایره گچی قفقازی" می‌شود.
در آن زمان مهدی هاشمی در نقش قاضی ایفای نقش می‌کرد و باید افراد مختلفی به او مراجعه می‌کردند، در یکی از شب‌های اجرا، یکی از بازیگران که در فاصله دو صحنه ورود خود به یکی دیگر از سالن‌های نمایش رفته بود و ظاهراً اصلاً فراموش کرده بود که در این نمایش بازی می‌کند، وقتی نوبت به نقشش رسید، مهدی هاشمی چند بار گفت:«نفر بعدی، نفر بعدی، ولی کسی وارد صحنه نشد. بنابراین من که دیالوگ‌های او را حفظ بودم با لباس معمولی وارد صحنه شدم و شروع به بازی کردم. در این زمان بود که مهدی هاشمی بسیار تلاش کرد تا بتواند جلوی خنده‌اش را بگیرد.»
حسن اکلیلی: ماجرای موش روی صحنهحسن اکلیلی که سال‌ها در عرصه تئاتر اصفهان فعالیت دارد می‌گوید:«چند سال قبل در نمایش در نقش یک پیرمرد منزوی که در زیرزمین زندگی می‌کند ایفای نقش می‌کردم. در یکی از صحنه‌ها عروس خانواده‌ از من می‌پرسید که روی چراغ خوراک‌پزی چه چیزی می‌پزم و من جواب می‌دادم که این جا چیزی جز موش پیدا نمی‌شود که بپزم. او می‌ترسید و در حین فرار، من خطاب به جمعیت می‌گفتم زن‌ها از یک گردان شوهر نمی‌ترسند ولی از یک موش می‌ترسند. در یکی از شب‌ها وقتی این دیالوگ را گفتم با خنده بیش از حد مردم و شلوغی در میان تماشاگران مواجه شدم؛ چرا که ظاهراً در همین زمان یک موش روی صحنه آمده و بعد هم زیر پای چند تن از تماشاگران خانم می‌دود که کاملاً اتفاقی بود ولی مرا به شدت به خنده انداخت.»
اصغر سمسارزاده: پاشنه کفش بازیگر
اصغر سمسارزاده بازیگر پیشکسوت تئاتر کمدی کشور نیز می‌گوید:«چند سال قبل در تئاتر گلریز مشغول اجرای یک نمایش کمدی بودم که در یکی از صحنه‌های نمایش پاشنه کفش بازیگر خانمی که نقش مقابل مرا بازی می‌کرد در سوراخی که نمی‌دانم چرا روی صحنه تعبیه شده بود، فرو رفت و به شدت به زمین خورد. من هم که کاری از دستم برمی‌آمد، بی‌اختیار شروع به خندیدن کردم، در حالی که بالای سر او ایستاده بودم. این کار علاوه بر این که موجب خندیدن مردم شد، خودم را هم به شدت خنداند که در دوران کاری‌ام اتفاق نیفتاده بود.