گفتوگو با ”مسعود موسوی” کارگردان نمایش ”دلم میخواد محکم بزنم تو گوش اتللو”

علیرضا نراقی:
"مسعود موسوی" سالهاست که در حوزههای نقد، تدریس و البته کارگردانی تئاتر فعال است. او که مانند بسیاری از مدرسان دانشگاه با دانشجویان امروز و دیروز خود به اجرای تئاتر میپردازد، مدتی است که نمایش "دلم میخواد محکم بزنم تو گوش اتللو" را در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر اجرا میکند. در نمایش موسوی تلاش شده که دغدغههای اجتماعی در کنار تکنیکهای مختلف آزمایش شده و مورد تأکید قرار گیرد.
مدتها پیش که با شما صحبت میکردم، میگفتید که یک اثر خوب نباید متوقف در دغدغههای بومی و وابسته به جغرافیایی خاص باشد. اما به نظر میرسد "دلم میخواد محکم بزنم تو گوش اتللو" یک متن بومی است و به شدت وابسته به شرایط اجتماعی، آیا این نشانی از تغییر در نظریات شماست؟
این کاری است که اتفاقاً از فضایی بومی به دغدغهای جهانی میرسد. اگر به روند کار دقت کنیم میبینیم که این کار از یک مسئله بومی به دنیای اتللو و سپس به جهانی ابزورد میرسد که نمایش پوچی و از دست رفتن آرمانهای واقعی بشر است. در طول متن، دزدمونا و موقعیتش به موقعیت رعنا در نمایشنامه ما نزدیک میشود و موقعیت رشید به وضعیت اتللو؛ پس در این متن هم اتفاقاً آن نگاه جهانی و بیرون رفتن از فضای داخلی دیده میشود. از سوی دیگر در دکور هم این امر وجود دارد. مثلثی که محدوده صحنه ما را تشکیل میدهد از فضای اتللو که در انتهایش اجرا میشود به جایگاه شخصیتهای نمایش میرسد که در میانه مثلث است و سپس به نوک مثلث که رو به بیرون از سالن دارد میرسیم که در واقع ما را از فضای درون تئاتر به مرور به شخصیتهای واقعی متن خود و پس از آن به بیرون از محدوده تئاتر یعنی جهان بیرون سوق میدهد. حتی بافت موسیقی کار من فضایی دارد که به هیچ جغرافیای خاصی اشاره ندارد...
ببینید فارغ از مسائلی که مطرح میکنید سؤال من به مفهوم و زمینه نمایش اشاره دارد. شاید شیوه صحنه آرایی و حتی توالی صحنهها چنین ارادهای را نشان دهند، اما مفهوم نمایشنامه برای من سؤال است.
شاید اگر از زاویهای دیگر بررسی کنم، روشن شود. به هیچ وجه مشکلاتی که سه شخصیت بیمار ما یعنی رعنا، رشید و سیروس دارند صرفاً یک مسئله ایرانی نیست. بلکه فراتر از زمینه جغرافیایی ماست. ما میبینیم که مسئله قتلهای مبهم با انگیزههای نهفته درونی در همه جای دنیا اتفاق میافتد. چند سال پیش کسی در کرج بیست نفر را بیدلیل کشته بود. البته در ظاهر بیدلیل اما پس از تحقیقات روانکاوان متوجه شده بودند که دلایلی نهفته که به کودکی او بر میگشت در این جنایتها دخیل بوده. همین نمونه به طور مشابه در آلمان، نروژ و فنلاند هم اتفاق افتاده بود.
این نمایشنامه در دهه شصت نوشته شده.چرا به سمت اجرای متنی از آن دهه رفتید و چه تغییراتی برای نزدیک شدن به امروز در آن ایجاد کردید؟
این متن سال 68 نوشته شده. اما باید بگویم که من آن را برای دهه شصت نمیدانم. به نظرم هیچ کس نمیتواند بگوید که ویژگیها یا نوع شخصیتپردازی این متن برای یک دهه خاص است و مربوط به حال ما نیست. متن به نظر من برای زمان ما کاربرد دارد. اما حرف شما درست است تغییراتی باید اعمال میشد و من تمهیدات و تغییراتی را اعمال کردم. البته تغییرات فقط دلایل زمانی نداشت بلکه من ایمان دارم که به طور کلی در مواجهه با هر متنی باید کارگردان از متن جلو بزند. از تغییراتی که اعمال کردم حذف کردن بیش از یک سوم از صحنه اول است. دوم اینکه به انتهای نمایشنامه صحنهای را اضافه کردم. ما در متن اعدام شدن و چگونگی آن را نداریم اما من این مسئله را در انتهای اجرا گنجاندم و همچنین دیوانگی دکتر و کارگردان را. معتقدم که تماشاگر امروز به دلیل شیوه زندگیاش نمایش طولانی را تحمل نمیکند و کارگردان موظف است که در کمترین زمان بیشترین پیام را به او منتقل کند؛ لذا من هیچگاه نمایشی بیشتر از یک ساعت ارائه نمیدهم و همین ایده را در مواجهه با این متن داشتم و برای همین متن را تا مقداری که اجازه داده فشرده کردم.
از زمانی که شخصیتهای این نمایش وارد تعریف کردن داستان خود میشوند دلایل شرایط خود را اجتماعی و عمومی جلوه می دهند. به گونهای که ما دیگر با فرد مواجه نیستیم و آنها از تشخص خود بیرون میآیند. چرا روند نمایش به گونهای است که ما از یک فضای فردی به یک فضای جمعی در تحلیل شرایط شخصیتها میرسیم؟
من شخصیتهای نمایشم را به هیچ وجه فردی ندیدم. من به عمد دغدغه کارم را اجتماعی قرار دادم که این آدمها از آن بیرون میآیند. من جامعه را درشت کردهام. به طور کلی این آدمها را بیگناه و محصول شرایط و مکانی میدانم که از آن بیرون میآیند. ببینید دعوای سیروس با دکتر و کارگردان از همین نگاه اجتماعی بیرون میآید. او معتقد است که شرایط اجتماعی و رفاه آن دو باعث موفقیت و تحصیلات به اصطلاح فانتزی آنها شده. اینکه سیروس دکتر نشده، کارگردان نشده و حالا تبدیل به قاتلی شده که ده نفر را کشته، در واقع به عدم توازن اجتماعی بر میگردد، نه چیز دیگری. در واقع به طور کلی شخصیتهای نمایش من دستمایهای برای به چالش کشیدن جامعه هستند.
این آیا از بار دراماتیک اثر کم نمیکند. تضاد در قالب مرسوم درام احتیاج به فردیت و تشخص بیشتری برای کاراکترها دارد.
ببینید ما در همین شهر تهران مناطقی را داشتیم که به ناهنجاری معروف بودهاند. وقتی اسم آن مناطق به گوش ما میخورد، برایمان اهمیت نداشت که در آنجا چه کسی حضور دارد، هر که آنجا بود در ذهن ما یک شکل مشخص که از جمع بر میآمد گرفته بود. شخصیتهای این نمایش هم همینگونه هستند آنها نمایشی از یک کلیت هستند.
در همین راستا یکی از نقدهایی که به کار شما شده این است که بیشتر دیالوگها صرف مسائل کلی و گفتن عقاید میشود و کنش در دیالوگها وجود ندارد. پاسختان به چنین انتقادی چیست؟
اول باید این را بدانیم که هر نمایشنامهنویسی عقاید شخصی خود را در دیالوگها میگنجاند. اما من به عنوان کارگردان باید متن را کنشزا و اجرایی کنم. من تمام تلاشم را کردم تا این متنی که بر دیالوگ استوار است را دیداری و تصویری کنم. تلاش برای طراحی حرکتها و نوع ابزاری که در صحنه در اختیار بازیگر قرار میگیرد، تلاشی است برای تماشایی کردن متن...
ببینید من اتفاقاً توجه و منظورم از کنش بیشتر به همان کلام بر میگردد. بحث همین است که کلام خود باید دراماتیک و ایجادکننده کنش باشد. ممکن است ما هیچ حرکتی نداشته باشیم، اما دیالوگها خود کنش ایجاد کنند.
متوجه حرف شما هستم. ما معتقدیم که اگر بازیگر در بیان خودش هدف یک دیالوگ را نداند و شرایط رسیدن به آن دیالوگ را درک نکند، دیالوگ در هوا گم خواهد شد. با تشریح این موضوع باید کنش را در صحنه و از طریق دیالوگها به تماشاگر منتقل کرد. اتفاقاً من در صحنههای پایانی ضرورتی ندیدم که حرکت را زیاد کنم؛ چرا که معتقد بودم اتفاق دارد در دیالوگها میافتد و باید تماشاگر به آنها گوش دهد و ما تنها باید با حرکات مختصری به او کمک کنیم.
سؤال مهمی که در مواجهه با کار شما ایجاد میشود این است که چرا اتللو؟ چرا برای مداوای سه شخصیت بیمار در این اثر، نمایشنامه اتللو انتخاب شده است؟
در اتللو نکتهای وجود دارد و آن همنشینی قتل و معصومیت است. این اشاره در متن هم وجود دارد. سه شخصیت این نمایش قتل کردهاند ولی در عین حال معصومند. اتللو حماقتی دوست داشتنی را مرتکب میشود و سه شخصیت ما هم بر اثر ناملایمات گرفتار همین مشکل میشوند.
فضای بیرونی و جامعه تا چه حد در انتخاب یک متن برای شما اهمیت دارد. در واقع دغدغههای فردی شما برای کارگردانی یک نمایشنامه چه رابطهای با وضعیت جامعه دارد؟
به شکل کلی من برای انتخاب هر متنی دو شاخص را در نظر میگیرم و اصلاً انگیزههایم برای کارگردانی این دو شاخص هستند. اول کمکی است که یک متن از نظر اجرایی به من میکند تا یک تجربه جدید به لحاظ تکنیکی بدست آورم. اما مسئله دوم قطعاً جامعه است. من تئاتر را به طور کلی جدای از سیاست نمیدانم؛ کسی که میخواهد از سیاست دور باشد نباید تن به کار تئاتر دهد. مسائل بنیادین و کلی تئاتر همیشه به وضعیت سیاسی هم برخورد میکنند. شما حتی اگر در تئاتر درباره خانواده حرف بزنید، سیاسی است.
تماشاگر شما به طور مستقیم نمایش را نمیبیند و تقریباً در دو ضلع مثلث قرار دارد. چرا چنین زاویهای که با کمی زحمت برای تماشاگر همراه است را برای دیده شدن نمایش انتخاب کردید؟
اول باید بگویم که من تئاتری را که تنها برای این تولید شود که تماشاگر آن را ببیند و بخندد و بعد فراموشش کند، خیانت به اصل تئاتر میدانم. اساتید من به من آموختهاند که هر اندازه تماشاگر را بیشتر با کارم درگیر نگه دارم، موفقترم. من دوست نداشتم افراد در شرایط عادی و مرسوم تئاتر که تماشاگر را بیدغدغه نگه میدارند با نمایشم مواجه شوند. برای همین او را در شرایطی قرار دادم که بیشتر با اثر درگیر شود. هم فاصله تماشاگر را با صحنه کم کردم که درگیری نزدیکتری با صحنه پیدا کند و هم زاویهاش را به گونهای قرار دادم که بیشتر درباره کار دچار سؤال شود.
شیوههای اجرایی مختلفی را در کار امتحان کردید. مثل نمایش اپیک، شیوههای ایرانی و... چرا دست به آزمایش این همه شیوه در یک کار زدید؟
به هر صورت همه شیوههای اجرایی با توجه به محتوای متن انتخاب میشود. ما در این کار اپیک، عناصر رئالیستی، فضای تراژیک و البته تکنیک بازی در بازی را میبینیم. آنچه مهم است این است که این شیوهها در تضاد با یکدیگر قرار نگیرند و به شکل نرم کنار هم بنشینند. مطلبی را از استاد خودم آقای رکن الدین خسروی به یاد دارم که میگفتند کارگردان در صحنه میتواند هر سبک و شیوهای را که فکر میکند به کارش کمک میکند، استفاده کند، اما باید در تمام این سبکها و شیوههای مختلف هماهنگی به وجود آورد. من هم سعی کردم در تمام این شیوهها نوعی هماهنگی بوجود آورم.
دکور بیشتر مفهوم گرا و البته مینیمالیستی است. با توجه به اینکه تغییر مکان زیادی در کار وجود ندارد، چرا دکوری متحرک و البته مختصر را انتخاب کردید؟
این دومین همکاری من با فرشاد منظوفینیا است. وقتی کاری را با ایشان در کارگاه نمایش روی صحنه بردم با وجود توانایی در ساختن دکورهای عظیم، متوجه شدم که او در فضای بسته، ابداعات و خلاقیتهای زیادی را نشان میدهد. برای همین باز تلاش کردیم که فضا را محدود کنیم و به چنین دکوری رسیدیم. اول باید بدانید که ایده اولیه این دکور همانطور که در شروع متن آمده است، صحنه و دکور یک کار ابزورد شکستخورده است. اما خوب پس از صحنه اول دکور، کارکردهای دیگری هم پیدا میکند. همان طور که گفتید دکور کارکردی مفهومی پیدا میکند. رنگ قرمز که رنگ اصلی صحنه است در واقع نشانی از جنایت است و از طرف دیگر فلزی بودن همه چیز به ماشینی بودن دنیای ما بر میگرد.